این روزها انگار قرار دیدارمان را در شعرهایم گذاشته ام.....
شاید كه این روزگار غریب....
بتواند تو را از من بگیرد.....
اما یادت ستاره باران سیاهی این قلم است....
و خاطراتت....
همچون نسیم بهاری....
دست می كشد بر سر این ورقهای برگ برگ....
آری....
رد پای تو همیشه هست....
كه اگر این هم نبود....
بی شك مدتها قبل آگهی مرگ این دست نگاره ها....
بر چهار سوق این روح شیدا خود نمایی می كرد....
باز هم خدا را شكر....
كه یاد نبودنت....
دلیل پیوند این قلم و كاغذ شد....
نظرات شما عزیزان: