صدای نفسهایش را می شنوی؟
به گمانم تندتر شده.....
انگاری كه مادری در انتظار تولد كودكش بی تابی می كند.....
تندتر.....تندتر....تندتر....
مادر طبیعت در انتظار تولد بهارش است......
زمان زیادی نمانده......
می توان از هم اكنون صدای شیرینش را شنید.....
می توان بویید.....
و می توان دید.....
امشب موعد تولدی دیگر است.....
ای كاش من و تو نیز لباسی نو به تن كنیم.....
با شمیمی تازه تر ..... رایحه ای دلنشین تر....
و......
روحی كه آماده كندن است از هر چه كهنگی و به جا مانده در پشت سر...
آری لحظه پرواز نزدیك است.....
صدای دهل را نمی شنوی....
آماده شو....
من را دریاب
سخنم را بشنو
دردم را مدهمی بنما
آه!
ولی انگار تو دیگر
دور دور دور گشته ای
چرا نمی توانم
دست های نرم و پر از محبت تو را لمس کنم
حرفی بزن!
خاموشی برمن زده
ولی انگار
هنوز هم در آرزوی تو خواهم ماند
بیا و من را صدا بزن
تو کجایی!؟
که از برای تو تنها مانده ام
زمین، تنها در سایه وجود تو، آفتابی خواهد شد.
خورشید، تنها با نگاه به سیمای نورانی تو، پرتوفشان میشود.
ستارهها، تنها به خاطر حضور تو، صفحه آسمان را میآرایند.
عشق، حرف اول نام توست.
ایمان، گویا از برکت میلاد تو، پدیدار شده است.
جاودانگی دیدگان تو، جهان را بینا کرده.
هر دلی که نام مقدس تو بر آن حک نباشد، از تپش افتاده است .
هر سینهای که داغ محبت تو در آن دیده نشود، مسلول است و هر چشمی که تاب دیدن روی تو را نیاورد، نابینا و معیوب!
ای راز ماندگاری دنیا! ای امید دلها و جانها! ای صبح صادق سیادت و سادگی! ای دلداده همه جویندگان معانی! ای نابترین نمای نوازش و آیش! اگر تو در زمان جاری نبودی، اگر نگاه سیاّلت، سایهها و سیاهیها را باز نمیشُست، اگر زمین سخنی از تو نمیگفت، اگر زمان دل به راه تو نمیسفت، هیچ فروغی قادر نبود جهان را روشن کند و بشر را از مهجوری و هجران رهایی بخشد.
تو، درشتترین ثمره معنا، بر درخت آفرینشی.
ما را گوهر باران نسیم نگاه و شبنم مهر و باران صفای خویش کن.
به امید آن روز زیبا که زمین و زمان، از عطر ظهور مولایمان خوشبو و گلباران شود.
غروب جمعه شد و آفتاب طلوع نکرد
دلم گرفت و کسی با ما گفتگوی نکرد
چه کرده ایم که این شب سرد هنوز پا برجاست
همیشه بوده و هست و دمی غروب نکرد
هراس و دلهره ی ما چرا تمام نشد
چرا در این شب تاریک ستاره ای حضور نکرد
بر این دلم که شده هرزگاه این علفان
بی دلیل نبود که لحظه ای نسیم عبور نکرد
منم چو ماهی افتاده در لجن زاری
که جز لجن در دل ما چیزی رسوب نکرد
بیا که من خجلم زین غروب بی پایان
دلم برای غیبت تو بهانه ای قبول نکرد
باید خریدارم شوی تا من خریدارت شو م
وزجان و دل یارم شوی تا عاشق زارت شوم
من نیستم چون دیگران بازیچه بازیگران
اول به دام آرم ترا و آنگه گرفتارت شوم
سازنده ترین کلمه " گذشت " است ... آن را تمرین کن.
پر معنی ترین کلمه " ما " است ... آن را بکار ببر.
بی رحم ترین کلمه " تنفر " است ... از بین ببرش.
خودخواهانه ترین کلمه " من " است ... از آن حذر کن.
ناپایدارترین کلمه " خشم " است ... آن را فرو ببر.
با نشاط ترین کلمه " کار " است ... به آن بپرداز.
پوچ ترین کلمه " طمع " است... آن را بکش.
سازنده ترین کلمه " صبر " است ... برای داشتنش دعا کن.
ضعیف ترین کلمه "حسرت " است ... آن را نخور.
تواناترین کلمه " دانش " است ... آن را فراگیر.
لطیف ترین کلمه " لبخند " است ... آن را حفظ کن.
کشنده ترین کلمه " اضطراب " است ... آن را نادیده بگیر.
صبورترین کلمه " انتظار " است ... منتظرش بمان.
با ارزش ترین کلمه " بخشش " است ... سعی خود را بکن.
تمیزترین کلمه " پاکیزگی " است... اصلا سخت نگیر.
رساترین کلمه " وفاداری " است ... سر عهدت بمان.
و هدفمند ترین کلمه " موفقیت " است ... پس پیش بسوی موفقیت.
حرف هایی هست برای «گفتن»
که اگر گوشی نبود، نمی گوییم.
و حرف هایی هست برای نگفتن
حرف هایی که هرگز سر به «ابتذالِ گفتن» فرود نمی آرند
حرف هایی شگفت، زیبا و اهورایی همین هایند،
و سرمایه ی ماورایی هر کسی به اندازه ی حرف هایی است که برای «نگفتن» دارد
حرف هایی بی تاب و طاقت فرسا
که همچون زبانه های بی قرار آتشند،
و کلماتش، هر یک انفجاری را به بند کشیده اند،
کلماتی که پاره های «بودن» آدمی اند،
اینان هماره در جستجوی «مخاطب» خویشند
اگر یافتند، یافته می شوند...
... و خدا برای نگفتن حرف های بسیار داشت .
مرگ هم به تساوی تقسیم نمی شود
عجبا ! هیچ کس هنوز
به سهم کم اش از مرگ
اعتراض نکرده است
*
خیلی ها سهم بیشتری از مرگ نصیب شان می شود
کودک بودم که درسینما
مردی ازاسب افتاد و
آنقدر روی زمین کشیده شد که :
گریه چشم هایم را بست
بعد ها دانستم
افتادن از اسب گریه ندارد
حتمن چشم به راهم نیستی
که رد نگاهت را
سر هیچ چهارراهی نمیبینم
من این چهارراهها را بدون تو هم دوست دارم
یک چیزی در اینجا هست...
هر چقدر قول بدهم
و فرار کنم
باران که ببارد
از نو شروع میشوم
در این غم سرا غمگساری نبود
بسی ناله کردیم و یاری نبود
اگر لحظه یی خنده بر لب نشست
در آن خنده ها اعتباری نبود
همه عمر ما در زمستان گذشت
به یک روز آن هم بهاری نبود
به هر جمع رفتم پریشان شدم
که جز مردم سوگواری نبود
بسا زنده دیدم در این خاکدان
که کاشانه اش جز مزاری نبود
یکی گرد برخاست از این کویر
دریغا که با آن سواری نبود
تو گفتی دگر می شود روزگار
دگر شد ولی روزگاری نبود
مرا مرگ بهتر از این زندگیست
که در جبر آن اختیاری نبود
دلت را مکن رنجه از برد و باخت
که این زندگی جز قماری نبود
هیچ وقت
هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد
امشب دلی کشیدم
شبیه نیمه سیبی
که به خاطر لرزش دستانم
در زیر آواری از رنگ ها
نا پدید ماند
... فرقی نمی کند چند شنبه است!
وقتی تنها چهار دیواری اتاقم، دنیای تلاطم هایم گشته و تنها تیک تاک ساعت دیواری ، مونس شب وروزم .
... فرقی نمی کند چند شنبه است!
وقتی سراغی از دل ناشکیبم نمی گیری، و نسیم دلنشینی از سمت مهربانی ات، روح تازه ای به من نمی بخشد.
... فرقی نمی کند چندشنبه است!
وقتی دل تنهایم در منجلابی از حسرت و پشیمانی دست و پا می زند و کابوس های شب زده آرام و قرارم، ربوده.
اینجا خانه زاد عنکبوت است!...
محل هجوم موریانه های دلتنگی!... برکه خشک تنهایی ست!...
از من نخواه صبور باشم!... شک نداشته باش که می میرم!...
-
دست ما نیست که در چه طبقه ای به دنیا می آییم، اما این دست ماست که خودمان را در کدام طبقه اجتماعی تثبیت کنیم.
-
دست ما نیست که برخی از مشکلات و بحران ها را برای مان درست می کنند، اما این دست ماست که چگونه آنها را اداره کنیم و از پس شان بربیاییم.
-
دست ما نیست که تصادفا یک دوست خوب پیدا کنیم، اما این دست ماست که چگونه از آن دوست بهترین استفاده را ببریم و او را برای خودمان حفظ کنیم.
-
دست ما نیست که بحران های اقتصادی، ناگهان ورشکسته امان می کنند، اما این دست ماست که بدانیم هنگام به دنیا آمدن، از این هم بی چیزتر بوده ایم و باید دوباره از نو شروع کنیم.
-
دست ما نیست که یک دوست وفادار را به خاطر یک سوء تفاهم از دست بدهیم، اما این دست ماست که دوباره از او دلجویی کنیم و خاطرات گذشته را زنده نماییم.
-
دست ما نیست که همه فقرای شهر را اطعام دهیم، اما این دست ماست که به آشناترین فقیر در همسایگی مان، اندکی رسیدگی کنیم.
-
دست ما نیست که معادلاتمان اشتباه از آب درآید و بازی را ببازیم، اما این دست ماست که اشتباهاتمان را بپذیریم و از تکرار آن جلو گیری کنیم.
-
دست ما نیست که کسی گل سرخ محبت در دستان مان را پس بزند، اما این دست ماست که بدانیم هیچ گاه از زیبایی این گل سرخ کاسته نمی شود و آن می تواند هدیه محبت آمیزی برای دوست قدر شناس تر دیگری باشد.
-
دست ما نیست که کجا به دنیا می آییم، اما این((احتمالا)) دست ماست که کجا می میریم!
بود آیا که خرامان ز درم بازآیی
گره از کار فروبسته ما بگشایی
نظری کن که به جان آمدم از دلتنگی
گذری کن که خیالی شدم از تنهایی
گفته بودی که بیایم، چو به جان آیی تو
من به جان آمدم، اینک تو چرا مینایی
بس که سودای سر زلف تو پختم به خیال
عاقبت چون سر زلف تو شدم سودایی
همه عالم به تو میبینم و این نیست عجب
به که بینم که تویی چشم مرا بینایی
پیش از این گر دگری در دل من میگنجید
جز تو را نیست کنون در دل من گنجایی
جز تو اندر نظرم هیچ کسی میناید
وین عجبتر که تو خود، روی به کس بنمایی
گفتی از لب بدهم، کام عراقی روزی
وقت آنست که آن وعده وفا فرمایی