غروب جمعه شد و آفتاب طلوع نکرد
دلم گرفت و کسی با ما گفتگوی نکرد
چه کرده ایم که این شب سرد هنوز پا برجاست
همیشه بوده و هست و دمی غروب نکرد
هراس و دلهره ی ما چرا تمام نشد
چرا در این شب تاریک ستاره ای حضور نکرد
بر این دلم که شده هرزگاه این علفان
بی دلیل نبود که لحظه ای نسیم عبور نکرد
منم چو ماهی افتاده در لجن زاری
که جز لجن در دل ما چیزی رسوب نکرد
بیا که من خجلم زین غروب بی پایان
دلم برای غیبت تو بهانه ای قبول نکرد
نظرات شما عزیزان:
ارسال توسط ★ --❤رحمت الله❤--★
آخرین مطالب